داستان عشقی
داستان عشقی


 

فرصت:
امروز دوشنبه است واولین روزیه که نمی روم شرکت ، از ساعت 8 بیدارم .
خونه ام ولی تمام فکرم شرکته ، پیش محمد...
بین یه دوراهی گیر کردم، یه طرف ختم میشه به دلم یه طرف دیگه به قلبم؛ نمی دونم کدوم مسیر رو
انتخاب کنم، چند ماهه دنبال دلمم ولی به هیچ مقصدی نمی رسم.
ساعت 10 بود ، از بیکاری داشتم آلبوم عکسمو نگاه می كردم که تلفنم زنگ زد.
حوصله هیچ کسی رو نداشتم به همین دلیل بی تفاوت به کارم ادامه دادم تا بالاخره قطع شد.
بعد از چند ثانیه دوباره صدای زنگشو شنیدم ، هر کسی بود دست بردار نبود ؛ دفه سوم که زنگ زد با
عصبانیت بلند شدم و گوشی رو از روی میز برداشتم و گفتم:
        بله؟؟؟
       چی میگی؟؟؟
صدای محمد بود ، گفت:
        سلام ، خانم نصیری چرا اینقدر عصبانی هستین؟
        مشکلی پیش اومده که نیومدین شرکت؟
گفتم:
        من دیگه اونجا کاری ندارم ، بهتره دنبال یه منشی دیگه باشید.
خیلی برام سخت بود که این حرفا رو بهش بزنم ، پرسید چرا؟
گفتم:
        انتظار داری بیام بشینم جلوی کسی که حتی منو یادش نمیاد ، کسی که وقتی عکسی رو که
خودش   بهم هدیه داده میبینه هیچ عکس العملی نشون نمیده. مگه من چه انتظاری ازت دارم؟؟؟
        توقع ندارم بگی افسانه جان دوستت دارم ، یه روی خوش ... یه لبخند!
        آخه چرا اینقدر بی احساس شدی؟
محمد گفت:
        افسانه خواهش می کنم برگرد، تو باید بهم فرصت بدی ، کمکم کن!!!!
باورم نمیشه، این محمده که داره با من صحبت می کنه؟
چند ماهی بود اسممو از زبونش نشنیده بودم ، خوشحال بودم ،چون ازرفتارش مي شدفهميد كه اونم تمايل به ادامه اين دوستي داره .
قبول كردم كه دوباره از فردا برم سركارم .
صبح قبل ازهمه تو شركت حاضر شدم ومشغول مرتب كردن ميزم بودم كه متوجه حضورمحمدشدم !
سابقه نداشت كه اينقدر زود بياد .
اومد كنار ميزم و گفت:
        سلام ، صبح بخير ... خوشحالم كه برگشتي !
گفتم:   
       سلام ، صبح بخير ! چه خبره امروز زود اومدي ؟
گفت:
      عجله دارم ، امروز بابقيه روزا فرق داره ، ساعت 12 برمي گردم ، منتظرم باش .
خدا حافظي كردو رفت ، تنها موضوعي كه ذهنم رو درگير كرده بود حرف محمد بود ، يعني امروز چه
فرقي با بقيه ي روزا داره ؟؟؟
ساعت 11:30 بود كه يك پيام از محمد به دستم رسيد كه نوشته بود:
        خسته نباشي ! من ساعت 12 ميرسم شركت ، اگه موافق باشي بريم بيرون ، نهار باهم باشيم.
         قبوله ؟
جواب دادم :
        باشه ، به شرطي كه محل نهارخوردن رو من انتخاب كنم !
فرستاد:
        چشم ، هر چي شما بگيد !
ميزمومرتب كردم وآماده نشسته بودم تا ساعت12 بشه .پنج دقيقه به 12 از شركت اومدم بيرون .
رأس ساعت 12 روبه روي شركت ايستاده بودم كه ماشين محمد روديدم .
جلو رفتم و سوارشدم .
محمد گفت:
        خُب ، كجا برم ؟
منم آدرس همون سفره خونه اي رو دادم كه دفه ي اول قرار گذاشته بوديم .
توي مسير خيلي صحبت كرديم ، سؤالاي زيادي داشت درمورد گذشته ، من هم به همه ي سؤالاش جواب مي داد .
خيلي اصرار داشت بدونه كجا مي ريم ولي من بهش نمي گفتم ، مي خواستم خودش به ياد بياره !
وقتي رسيديم من همون جاي قبلي نشستم و همون غذايي كه روز اول خورديم رو سفارش دادم ،
محمد خيلي اطرافشو نگاه مي كرد !
گفت:
       چه جاي باصفايي ! فكر كنم قبلاَ اومدم اينجا !
گفتم:
       آفرين ، پيشرفت كردي ! اينجا محل اولين قرارمونه ، همون جايي كه عكستو بهم هديه دادي .
اون روز تا عصر باهم بوديم وتمام مدت مشغول تجديد خاطره ها...
ازاون روز به بعد هرروز آخر وقت كاري مي رفتيم بيرون حداقل يك ساعتم كه ميشد رو باهم بوديم .
وضعيت همين طور ادامه پيدا كرد .تااينكه محمد مثل گذشته شد ،خيلي خوشحال بودم كه محمد كنارمه ومثل سابق دوستم داره ...
روزجمعه كه توخونه تلوزيون تماشا مي كردم تلفنم زنگ خورد. اول فكر كردم محمدِ ، ولي باديدن گوشيم متوجه شدم كه فاطمه است.
مي دونستم چي مي خواد بگه ، دوباره سؤال دربارۀ محمد .
بعد ازسلام واحوال پرسي سراغ محمد روگرفت ، ديگه نمي خواستم درمورد رابطمون چيزي بهش بگم .
اگه قبلاَ هم بهش آمار مي دادم بخاطر يه طرفه بودن رابطمون بود ، ولي الان وضع فرق كرده وديگه
لزومي نمي بينم كه بكارم ادامه بدم .
بخاطر همين مجبور شدم به فاطمه بگم رابطموبامحمد قطع كردم وبهترين بهانه براي فراموشي محمد
بود . اول شاكي شد كه چرا اين كارو كردم ولي تونستم متقاعدش كنم كه ادامۀ اين دوستي بي فايده ست .



جمعه 16 دی 1390برچسب:,

|
 


به وبلاگ داستان عشقی خوش آومدین. حتما بخونید که پشیمون نمیشید. خوشحال میشم نضراتون رو بخونم!

نازترین عکسهای ایرانی

 

 

افسانه

 

دی 1390

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان عشقی و آدرس dastan1116.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





سرطان عشق
تک ستاره ی من
کاش.........
عشق ابدی
i love you shahrzad
داستان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

كد موسيقي براي وبلاگ

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->