وابستگی:
بعد از حدود دو ماه محمد به شدت به من ابراز عشق می کرد و میگفت دوستم داره...
من که این حرفا رو حفظ بودم و می دونستم که بیشتر پسرها این حرفا رو از ته دل نمی زنن اصلاَ
حرفاشو جدی نمی گرفتم.
من هیچ حسی نسبت به محمد نداشتم و نمی تونستم این رابطه یک طرفه رو ادامه بدم ،مدام از رفتن حرف
میزدم ولی محمد با شنیدن حرفایی که بوی جدایی می داد اشکش سرازیر می شد.
من حتی محمد رو ندیده بودم که اگه قرار شد روزی از هم جدا بشیم حداقل هم دیگه روندیده باشیم ولی
من عکس محمد رو دیده بودم ، این هم از شیطنت های فاطمه بود.
فاطمه به خاطر نسبت فامیلی نزدیکتر با خانواده محمد به خانه آنها رفت و آمد داشت و در یکی از مهمانی
ها عکس محمد رو از ویترین منزلشون برداشته بود و برای من آورده بود.
طبق تعریف های فاطمه پسر خوش تیپ وقیافه ای بود و آرزوی هر دختری بود که با محمد دوست باشه
ولی من شاید بخاطر ترس یا مسایل دیگه نمی خواستم به دیدنش برم که یک شب محمد زنگ زد وگفت
قراره برای یک سفر کاری قراره بره ژاپن و خواهش میکرد که قبل از رفتنش یه قرار بذاریم.
من که میلی به دیدن محمد نداشتم بالاخره با اصرار های محمد راضی به یک دیدار شدم.
|