داستان عشقی
داستان عشقی


 

دلواپسی:
هشتم بهمن ماه بود که محمد از یه سفر سه روزه به عمارات صحبت می کرد، قرار حرکتش یازده بهمن
بود، بالاخره یازدهم رسید محمد زنگ زد و خداحافظی کرد و ازم قول گرفت که بعد از سفرش یه قرار
ملاقات بذاریم .

من که همیشه از حضور محمد ناراضی بودم و دوستیمو فقط به خاطر فاطمه ادامه میدادم تو این سه روز
که محمد رفته بود سفر یه جورایی دلتنگش شده بودم ولی اصلاَ نمی خواستم وابستگیمو بهش باور کنم.
روز چهاردهم همش منتظر تماسش بودم ، چشم از گوشیم بر نمی داشتم، غیر ممکن بود از سفر برگرده
و بهم زنگ نزنه.
نزدیکای غروب بود که دیگه داشتم نگرانش میشدم ، بهم قول داده بود که بعد از سفرش باهام تماس بگیره
وآدمی هم نبود که زیر قولش بزنه.
تا ساعت دو نصفه شب همچنان انتظار می کشیدم، سکوت شب فرصتی شد تا یکم به خودم و محمد بیشتر
 فکر کنم، هر چقدر بیشتر فکر می کردم علامت سؤال های بیشتری توی ذهنم به وجود میومد،
بزرگترین سؤال که فکرمو خیلی به خودش مشغول کرده بود این بود که « من که هیچ حسی نسبت به
محمد نداشتم چرا با نبودنش اینقدر بی قرارشم؟»
دم دمای صبح بود که از بی خوابی سرم درد گرفت ، یه مسکن خوردم وخوابیدم.



جمعه 16 دی 1390برچسب:,

|
 


به وبلاگ داستان عشقی خوش آومدین. حتما بخونید که پشیمون نمیشید. خوشحال میشم نضراتون رو بخونم!

نازترین عکسهای ایرانی

 

 

افسانه

 

دی 1390

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان عشقی و آدرس dastan1116.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





سرطان عشق
تک ستاره ی من
کاش.........
عشق ابدی
i love you shahrzad
داستان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

كد موسيقي براي وبلاگ

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->